آریانآریان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه سن داره

آریان جون

ارایشگاه

آماده سازی: پسری کجا می خوایم بریم؟ آراشگا    چیکار کنیم؟ مو قیچی   آریان چه شکلی بشه؟ خوشتل     پسری گریه نکنی باشه مامانی؟   باشه   قول دادی ها باشه؟   باشه    ترس نداره   افرین گلم ترس نداره. با اشتیاق رفتیم آرایشگاه.من و اریان و بابایی. ولی اینجا تمام قول هاشو فراموش کرد و اینقدر جیغ زد و گریه کرد بالاخره تموم کار نشد ولی خوب شد.     تازه یکی از فامیلها هم بود که بهش قول موتورسواری داد بازم افاقه نکرد.ولی تا از ارایشگاه رفت بیرون و سوار موتور عمو حسین شد چنان می خندید انگار نه انگار اون بود ارایشگاه رو رو سرش خراب کرده بود.  ...
30 شهريور 1391

دوس دارم . . . خیلی

پسرم این روزا هر از گاهی یهو میگه: مامان / بابا دوس دارم .... خیلی . و ما رو با این جمله به عرش می رسونه و  میذاره با تمام وجود از بودنش در کنارمون غرق لذت بشیم. علاقه وافری به چسب داره  و روزی چند بار میگه مامان بو شده .چف بزن .منم براش چسب میزنم. عکس های کتاب داستان حسنی ما یه بره داشت رو نگاه می کنه و به بچه های دیگه غیر از حسنی میگه: داداش حسنی .یه صفحه رو پاره کرد که من چسب زدم و دوباره چسبوندم سر یکی از بچه ها نیست.دستش رو میذاره جای سر که خالیه و میگه: داداش کله شخوندم. حالا خیلی قشنگ تر از قبل جمله میگه و مثله بلبل برام حرف میزنه. همیشه فکر میکردم بچه تا وقتی کلمه کلمه حرف میزنه قشنگه، ولی حالا وقتی باهم حر...
30 شهريور 1391

مهمون نواز

امروز مهمون داشتیم.خاله عالمه و تارا ناهار پیشمون بودن و عمو حسین هم شب اومد.عمو ابوالفضل هم با معصومه جون و دختر گلش حسنی جون شام تشریف اوردن.(پسردایی های بابا امید) از مهمون نوازی های گل پسر بگم که هر چی اسباب بازی دست تارا و حسنی بهش می رسید ازشون می گرفت. البته چند باری از تارا کتک خورد که میومد پیشم و با گریه می گفت: تارا زد. بالاخره غروب که از دست تارا خسته شد گفت: ای بابا خستهههههههههه (اینو هر وقت خسته میشه و حوصلش سر میره میگه)    باباش   بیادش   ببرش. موقع شام آریان فقط دور سفره می چرخید .تا به عمو حسین می رسد بهش می گفت پهلووون آریان کلی می خندید و دوباره دور جدید. بعدازظ...
20 شهريور 1391

اندر احوالات ما

سلام به همه ی دوست جونا دیدیم تو هر وبلاگی میریم دوستان از مزایای کتاب و کتابخوانی برا بچه ها صحبت می کنن.ما هم گفتیم این دوست خاموش رو بدیم به آقا آریان تا استعدادهاش شکوفا بشه. کتاب بیچاره در کمتر از چند ساعت شد این : البته ناگفته نماند که دوتا شعر هم از توش یاد گرفت و تمام روز میگه مامان بخون.جوجه ************** جمعه اون هفته من و اریان با پدرجون اینا رفتیم دریا.اینم عکس گل پسر: ******************* من و اریان داشتیم فیلم های بچگیشو نگاه میکردیم.اریان تمام وسایلشو شناسایی میکرد و از اینکه نی نی ازشون استفاده می کنه به شدت ناراحت شد.هرچی هم توضیح دادم که نی نی خود اریانه متوجه نشد.نهایتا تو یه فیلم که تو نی نی تاب خواب...
18 شهريور 1391

وروجک زبون باز من

ای خدا من از دست تو چیکار کنم شیطون بلا. دیوونم کردی اینقدر که اذیت می کنی.لج می کنی و حرف گوش نمیدی.تا میخوام دعوات کنم بغض می کنی و خیلی معصومانه میگی: مامان نوکرتم. اونوقت بنده هم لال میشم.آخه چی می تونم بهت بگم. امروز با ماشینت پامو زیر کردی.میخوام برم شکایت کنم ازت. امشب داشتی تاب بازی میکردی هی می گفتی مامان بیا که تابت بدم.بابا می خواست تابت بده نذاشتی و بابا رو زدی.بابا هم باهات قهر کرد.هی صدام میکردی و منم بهت می گفتم به بابا بگو تابت بده.تو گفتی: بابا... قهره .گفتم به بابا بگو ببخشید باهات آشتی کنه.توام صدا کردی : بابایی  ....   نوکرتم..... آشتییییی. هر وقت یه چیزی می خوای که بهت نمیدم گردنتو کج می کنی و ...
11 شهريور 1391

ک و خ

بابایی اریان رو قلقلک میده.میگه نخنه .(نکنه) اسباب بازیشو شکوند.میگه مامان شخوندم. به شکر  میگه : شخر (shekhar) به شکم میگه : شخم (shekham) رفتیم بیرون یه نی نی اومد آریان رو که ایستاده بود و نگاش میکرد کتک زد.آریان هم اومد به باباش میگه نی نی بخش (bokhosh= بکش) گذاشتمش رو تاب داشتم تابش میدادم میگه نمیترسم هوااااااااااااااااا .یعنی تندتر تابم بده. تا یه کاری می کنه ناراحتم می کنه میگه بخشید .اما بازم به کارش ادامه میده. عاشق اینه که درگوشی باهاش حرف بزنیم یا اون درگوش ما یه چی بگه. هر وقت داره یه کاری می کنه نمی تونه مثلا داره از صندلی میره بالا بین راه گیر می کنه تا شروع میکنه گریه کنه، می گ...
9 شهريور 1391

امروز غروب

امروز غروب منو پسری رفتیم یه خورده قدم زدیم بعد رفتیم دریا. پسری همراه باباش قایگ (قایق) سوارشد: بعدهم جت اسکی سوار شد: اخر هم با کلی وعده وعید که بریم خونه کامیون و لودرتو بیاریم راضی شد برگردیم خونه.تو راه برگشت یهویی محکم بابایی رو بوسید که  بابایی رو کلی خوشحال کرد و بهش قول داد فردا دوباره ببردش دریا. یه خانوم و آقا هم ازم اجازه گرفتن تا از اریان عکس بگیرن.منم گفتم خواهش می کنم.تازه می خواستم براش بلیط بفروشم شب دراز کشیده بودیم تا بخوابه بابایی میخواست بغلش کنه گفت نیادش .بابایی گفت دریا فوری گفت: بابایی بیادش. ما هم ازین همه منفعت طلبیش کلی خندیدیم. ...
8 شهريور 1391

خوابهای نازنینم

امروز یه سری از عکسای گل پسری رو تو خواب جدا کردم.اگه دوست دارید ببینید دنبالم بیاید: فرشته کوچولوی مامان همیشه خیلی خیلی خیلی دوست دارم.عمرمی نفسمی عشقمی اما وقتی تو خوابی یه جورایی خیلی بیشتر دوست دارم نمیدونم چرا.از نگاه کردنت سیر نمیشم. چه زود میگذره.دلم برای تمام این لحظه ها تنگ میشه روزی که بزرگتر می شی. تو بخواب نازنینم .... به جان تمام دلواپسی هایم قسم، که لحظه ای دیده بر هم ننهم و نگهبان تمام غزل های بر باد رفته باشم قول می دهم یک مو نیز از سر قاصدک رویاهایت کم نشود ، تو بخواب نازنینم ....شب به خیر   ...
7 شهريور 1391

لالایی مامانی

برا آریان از وقتی کوچیک بود آهنگ گنجشک لالا و یه لالایی دیگه  لالا لالایی مادر می خونه رو تو موبایلم داشتم میذاشتم. یه لالایی دیگه هم خودم براش اهنگ گذاشتم می خوندم : لالا لالا گلم باشی    چراغ خونه ام باشی    عزیز دردونه ام باشی .... از دیروز تا حالا این لالایی رو که می خونم یهو پسرکم غمگین می شه و میاد تو بغلم و زار زار گریه می کنه. الهی مامان فدای اون دل کوچیکت بشه.  
6 شهريور 1391

آریان و جیش

دیروز تو آشپزخونه باهم داشتیم غذا درست می کردیم.من درحال تلفن صحبت کردن هم بودم.یهو دیدم شلوارک آریان داره خیس میشه.کارش که تموم شد با آرامش کامل گفت: مامان زددم.گفتم چشمم روشن. بازم خدا رو شکر قالیچه کوچیک بود و قابل شستشو.خسارتش هم قابل جبران. از نازکشیدن های پیاپی برا اینکه آریان لطف کنه و بیاد دستشویی تا فرار های بی وقفه برای دوباره شورت و شلوار پاش کردن.می گه نخواااااااااام.نمی پوشم. و همچنان تلاش ما ادامه دارد....
6 شهريور 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آریان جون می باشد